گیجی هم عالمی دارد

«گیج شدن، دریچهای به روی درکی تازه است. گیج شدن فرصتی است، برای این که ترتیب تجارب خود را به هم بزنیم و به طریقی غیر از طریق معمول خود، آنها را سازمان دهیم. این کار باعث میشود که انجام امور تازهای را یاد بگیریم و چیزهای تازهای را از جهان پیرامون خود، ببینیم و بشنویم.»

صفحه 141 کتاب جادوی کامیابی / فرآیند تغییر نوشته ریچارد بندلر ترجمه هومن مجردزاده کرمانی

آن چه گذشت

5 هفته از آخرین نوشته این وبلاگ گذشت، در این مدت به نسبت اتفاقات زیادی افتاد:

* 46 ساله شدم و برای اولین بار بعد از دوران کودکی، تولدم رو جشن گرفتم.

* مسئولیت کارهای مالی ساختمان رو به یکی از همسایه ها واگذار کردم و از دل مشغولی های مربوط به این موضوع خلاص شدم.

* برای اولین بار کد سهامداری گرفتم و یک مبلغ اندکی در بورس سرمایه گذاری کردم.

* از نمایشگاه کتاب بازدید کردم و چند تا کتاب خریدم: ملت عشق، مدل سازی با ان ال پی، روانکاوی میلتون اریکسون، اصول و مبانی سرمایه گذاری در بورس اوراق بهادار.

* آزمون عکاسی دادم و گواهی نامه مربوطه رو دریافت کردم.

* چند جلسه از کلاس مهندسی ان ال پی رو پشت سر گذاشتم و شرکت در یک کلاس جدید رو شروع کردم به نام نیوکد.

 

خط بعدی

یادت باشه، هر وقت به آخر خط رسیدی، بری خط بعدی.

 

از کتاب «عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی می کنیم»، اثر مسعود لعلی

سه شنبه ها با موری

کتاب «سه‌شنبه‌ها با موری» - صفحه 85

گفت: «میچ، راستش این است که وقتی انسان مردن را یاد بگیرد، زندگی کردن را هم یاد می‌گیرد.»

...

گفتم: «ولی همه، لااقل یک نفر را می‌شناسیم که مرده باشد، پس چرا باور کردن مرگ این قدر سخت است؟»

موری گفت: «چون همه ما، مثل این است که داریم توی خواب راه می‌رویم. دنیا را به درستی تجربه نمی‌کنیم؛ چون نیمه‌خواب هستیم و فقط کارهایی را که خیال می‌کنیم، لازم است، به طور اتوماتیک انجام می‌دهیم.»

گفتم: «رو به رو شدن با مرگ، این را عوض می‌کند؟»

گفت: «البته، آن وقت آدم، زوائد را کنار می‌گذارد و به اصل می‌پردازد. آدم وقتی فهمید دارد می‌میرد، به همه چیز، جور دیگری نگاه می‌کند.» آهی کشید و ادامه داد: «مردن را یاد بگیر تا زندگی کردن را یاد بگیری.»

1984

رمان 1984 اثر جرج اورول را تازه تمام کردم؛ کتابی است که ارزش خوندن و حتا چند بار خوندن رو داره.

نکات مهمی که از این کتاب دریافت کردم رو اینجا مینویسم که یادم نره:

1) یکی از کارهایی که صاحبان قدرت برای حفظ قدرتشون میکنن، تغییر معانی واژههاست. (مثال از کتاب: وزارت صلح، مسئول عملیات جنگی است، وزارت عشق، مسئول ترویج تنفر در جامعه است و وزارت فراوانی، مسئول جیرهبندی مواد غذایی است.)

2) «تغییر دائمی گذشته» و تطبیق دادن اون با وضع دلخواه، یکی دیگه از روشهایی هست که صاحبان قدرت برای فریب مردم به کار میبرن.

3) نوع زبانی که استفاده میکنیم، ممکنه که باعث بشه، نیاز به تفکر، هر روز کمتر و کمتر بشه.

 

 

سلوک به سوی صبح

کتاب «خروج اضطراری» رو تموم کردم؛ جالب بود. همون طور که از آقای «اینیاتسیو سیلونه» انتظار می رفت، کتاب بیشتر اجتماعی - سیاسی بود. من بیشتر به این جنبه موضوع توجه کردم که یه نفر تا چه حد می تونه به باورها و تعهدات اجتماعی اش پاییبند باشه و البته به این فکر کردم که نظام های اقتدارگرا تا چه حد می تونن مخوف و غیرانسانی باشن.

الآن کتاب «سلوک به سوی صبح» از «هرمان هسه» به ترجمه «سروش حبیبی» از «نشر ماهی» رو شروع کردم.

***
«سلوک به سوی صبح»، صفحه 62:
«زندگی وقتی زیبا و با نیکبختی همراه باشد، جز بازی نیست. البته آدم می تواند زندگی را هر طور بخواهد شکل دهد. می تواند از آن وظیفه ای بسازد یا نبردی، یا زندانی.  اما از این راه هرگز آن را دل افروزتر نخواهد کرد.»

خروج اضطراری



اولین آشنایی من با اینیاتسیو سیلونه بر‌می‌گرده به خوندن کتاب «مکتب دیکتاتورها» احتمالن در سال 72.

حدود یک ماه پیش که برای خرید کتاب رفته بودم، کتاب «بشر چیست؟» مارک تواین و «خروج اضطراری» اینیاتسیو سیلونه، به ترجمه مهدی سحابی از نشر ماهی را با هم خریدم. بیشتر از دو هفته است که کتاب «بشر چیست؟» را تمام کردم و از امروز شروع کردم به خواندن «خروج اضطراری».

پشت جلد کتاب آمده است: «خروج اضطراری، در واقع دو کتاب در یک کتاب است. کتاب اول مجموعه چندتایی از زیباترین داستان‌های کوتاهی است که از سیلونه، نویسنده بزرگ نان و شراب و دانه زیر برف می‌شناسیم. کتاب دوم، یعنی فصل بلندی که نام خود را به کل کتاب داده، شرح کشمکش‌های تاریخی حزب‌های کمونیست و نهادهای نظام مقتدر روسیه شوروی در دوران پرالتهاب حکومت استالین است، رویدادهایی که سیلونه به عنوان یکی از سران بزرگ‌ترین حزب مارکسیستی اروپای غربی خود از نزدیک شاهد آن بوده است. این فصل که ترکیبی از خاطرات فردی، خاطرات سیاسی و تأملاتی درباره‌ی قدرت است، یکی از مهم‌ترین اسناد مربوط به دورانی است که درباره‌ی آن نوشته شده است.»


وقتی نیچه گریست

رمان آموزشی «وقتی نیچه گریست»، نوشته اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره، رو طی دو سه هفته گذشته خوندم. به نظرم خیلی مفید بود. شاید برای همه کسانی که دغدغده معنای زندگی رو دارن، خوندنی باشه و بتونه بهشون کمک کنه.

«و طمع به زمان همیشگی است. زمان می‌بلعد و می‌بلعد و چیزی باقی نمی‌گذارد. چه سهمناک است شنیدن این جمله که تو زندگی‌ای را زیسته‌ای که برایت مقدر شده بوده است! و چه سهمناک است رو به رو شدن با مرگ، وقتی هیچ گاه آزادی‌ات را، با همه مخاطره‌هایی که داشته، طلب نکرده‌ای!» (صفحه 366)

کتاب متن روان و داستان گیرایی داره، خوب ترجمه شده، بحث‌های فلسفی و روانشناسی‌اش آدم رو درگیر می‌کنه و به فکر فرو می‌بره، ضمن این که در کل امیدبخشه.

گزارش یک مرگ

«گزارش یک مرگ» اثر گابریل گارسیا مارکز رو خوندم. داستان، تشریح وقایع مربوط به کمتر از بیست و چهار ساعتی است که منجر به قتل دلخراش فردی در یک روستا و در مقابل چشم همه اهالی میشه؛ شاید داستان به لحاظ تکنیک‌های داستان‌نویسی کار قابل تحسینی باشه؛ اما من از خوندنش لذت نبردم.

بیگانه


طی سه چهار روز گذشته، «بیگانه» اثر «آلبر کامو» رو خوندم. خیلی از خوندنش لذت بردم. به نظرم خیلی عمیق و چند وجهی بود. به لحاظ فلسفی - مذهبی، اجتماعی و روانشناسی قابل تأمل بود. هر چند پایان تلخی داشت؛ اما به خوندنش می‌ارزید.

این کتاب توسط خشایار دیهیمی ترجمه شده و به وسیله نشر ماهی منتشر شده. حدس می‌زنم بخش‌های کوچیکی از داستان موقع ترجمه سانسور شده باشه.

آلبر کامو در پس گفتار، کتابش رو این طور توصیف می‌کنه:«بیگانه داستان مردی است که بی‌هیچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقیقت جان دهد.»

هنوز ذهنم درگیرشه؛ شاید دوباره بخونمش.