داستان وبلاگ نويسي من
من به نوشتن علاقه زيادى داشتم و دارم، در به وجود اومدن اين علاقه هم «آموزگار ادبيات نازنين من» نقش خيلى پررنگى داشته؛ تقريبن از 15 سالگى شروع به نوشتن كردم و هر چند فراز و نشيبهايى داشته؛ اما پيوستگيش حفظ شده و ادامه پيدا كرده. نوشتههاى تا 22 سالگيم رو ميتونم دو بخش كنم: شعر و نثر؛ اين شعر نويسى به تدريج كم شد و الآن بيشتر نوشتههام همينهايى هست كه شما خوانندگان محترم ملاحظه مىكنيد.
از اوايل سال 89 شروع به وبلاگخونى كردم. خيلى دلم مىخواست كه خودم هم وبلاگ داشته باشم؛ اما اون موقع شرايط كاريم خيلى به هم ريخته بود و شرايط روحى مناسبى نداشتم. تا اين كه - همون طور كه توى پست آغاز بهش اشاره كردم- به اين جمله از كافكا برخوردم : «نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است» و به اين ترتيب بود كه در 22 تير ماه 89، اين وبلاگ (كه اولين وبلاگم هست) رو راهاندازى كردم.
در كنار نوشتن توى وبلاگ همچنان نوشتن توى دفتر رو هم دارم و گاهى توى دفترهام هم مىنويسم؛ اما براى نوشتن مستمر توى اين وبلاگ هم خيلى وقت مىذارم و ازش لذت مىبرم. پيدا كردن دوستان مجازى جديد، لذت ارتباط با دوستان مجازى قديمى و ارتباط با دوستان حقيقى از طريق وبلاگنويسى، به نظرم يه فرصت بىنظيره كه سعى مىكنم به خوبى ازش استفاده كنم.
* * *
من اين بازى رو به دعوت خانم ارديبهشتي انجام دادم؛ چند نفر از دوستان ديگه هم قبلن اين بازى رو انجام داده بودن. من دوست دارم از اين دوستان براى شركت توى اين بازى دعوت كنم:
نخست: اميد
دوم: پامج
سوم: آيبك
نویسنده این وبلاگ من بیربطم، مرد، متأهل، 46 ساله.