نوسازی یا بازسازی



یه دسته از آدما وقتی متوجه می‌شن که یه ساختمونی رفاه یا کارایی مناسبی نداره، به «تعمیرات»، «بازسازی» یا «تغییر کاربری‌»‌اش فکر می‌کنن؛ اما یه دسته دیگه فقط میرن توی فکر «کوبیدن و ساختن».

دسته اول احتمالن باور دارن که می‌شه از هر چیزی استفاده بهتری کرد، یا می‌شه ازش استفاده دیگه‌ای کرد که مفیدتر باشه؛ اما دسته دوم احتمالن اعتقادشون اینه که هر چیزی باید از پایه درست باشه. عملیاتی کردن باور دسته دوم، هم پرهزینه‌تره و هم این که لزومن معلوم نیست به نتیجه مطلوب منجر بشه.

یکی از جاهای دیدنی مالزی، باغ ژاپنیه؛ لیدر تور می‌گفت: «در زمان جنگ جهانی دوم، ژاپنی‌ها در بالای تپه‌های برجایا برای خودشون تأسیسات و سنگرهایی ایجاد کرده بودن، بعد از رفتن ژاپنی‌ها، مالایایی‌ها اون تأسیسات رو تبدیل کردن به باغ‌های ژاپنی و محلی برای جذب توریست.»


کوالالامپور

کوالالامپور شهر قشنگیه؛ اما شهر تمیزی نیست. سرسبزه؛ اما تعداد پارک های داخل شهرش فقط دو تاست (پارک دریاچه و پارک آبی). خطوط مترو (KLR)  و  منوریل همه شهر رو پوشش میده، شلوغی اش آزاردهنده نیست و تمیز و مرتبه؛ اما فقط تا ساعت 11 شب کار می کنه. تاکسی فراوونه؛ اما فقط تاکسی دربستی داره و جنس راننده تاکسی هاش یه مقدار خورده شیشه داره. زن ها توی کوالالامپور همه شغلی دارن؛ اما من راننده تاکسی یا راننده اتوبوس زن ندیدم.

رانندگی بین خطوط خوب رعایت میشه؛ اما حرف زدن با موبایل موقع رانندگی خیلی عادیه و بستن کمربند ایمنی خیلی جدی نیست. موتورسوار توی کوالا (یا به قول خودشون KL) فراوونه؛ همه شون کلاه ایمنی استفاده می کنن؛ اما روی خطوط و در واقع بین ماشین ها تردد می کنن. رانندگی توی مالزی، مدل انگلیسی و از چپ به راست هست.

توی مالزی، سه قوم مختلف (مالایی سنی مذهب، هندی های با دین هندو و چینی های پیرو بودا) در کنار هم زندگی می کنن؛ اما اقلیت های دیگه ای هم وجود دارن مثل شیعیانی که تبار ایرانی دارن و مسیحیان.

پارچه های مالزی ارزون تر از ایرانه، لبنیاتش گرون تره و بقیه اجناس خیلی تفاوت جدی نداره.

هوای مالزی توی روز حدود 32 درجه سانتیگراد و توی شب حدود 22 درجه است و این وضعیت تقریبن در تمام سال ثابته؛ هوا مرطوبه و تقریبن همه سال بارندگی داره ولی توی ماه های آبان و آذر بارندگی بیشتره.

همه جور غذایی توی کوالالامپور میشه پیدا کرد؛ اما طعم غذاهای فست فود مثل مکدونالد و کی اف سی برای ما آشنا تره.

بعضی ساعت های روز بعضی خیابونا پرترافیکه.

جاهای دیدنی قشنگ و زیادی داره، من از معبد مورگان، باغ پرندگان، تپه های گیتینگ، دهکده فرانسوی ها و باغ ژاپنی بیشتر خوشم اومد؛ البته دریاچه ماینز، معابد هندوها و معابد چینی ها (در جاهای مختلف شهر)، محله بوکینگ بینتانگ، باغ پروانه ها، باغ ارکیده و مسجد جامع، هم دیدنی و جالب بودن. نرسیدم مسجد شیخ، تنها مسجد شیعیان توی کوالالامپور رو ببینم. برج های دوقلو (KLCC یا برج های پتروناس) و برج منارا رو هم نباید از قلم انداخت. شهر پوتراجایا هم که قدم به قدمش دیدنی و جالب هست، به خصوص مسجد صورتی و پل هایی که به صورت نمادین از پل های معروف دنیا الگوبرداری شدن.

عکس ها و بقیه حرفا، بمونه برای پست های بعد. اگه دوست دارید در مورد موضوع مشخصی توضیح بدم، لطفن توی کامنتا مطرح بفرمایید.

این روزها


کتاب «سلوک به سوی صبح» رو تموم کردم؛ و خوندنش رو به کسی توصیه نمی کنم.

* * *

من یه تُک پا می رم کوالالامپور و بر می گردم؛ سعی می کنم عکس ها و سفرنامه خوبی تهیه و تقدیم کنم.



قانون یا بی‌قانونی


کارکرد قانونه که مهمه و گرنه اصل وجود خود قانون، به خودی خودش ارزشمند نیست.

«البته واضح و مبرهن است که بی‌قانونی مایه گرفتاریه، باعث فساده، منجر به سوء استفاده می‌‌شه و ....»

در این باره زیاد صحبت شده؛ اما این روزا من با یه شرایطی مواجه شدم که متوجه شدم، عکس این گزاره هم لزومن درست نیست.

«قانون و مقررات و دستورالعمل هم می‌تونه منشأ فساد و بیچارگی و سوء استفاده باشه.»

وقتی که قانون یک جانبه نوشته بشه، وقتی که طراح و مجری و ناظر قانون یکی باشه، وقتی که قانون از انعطاف کافی برخوردار نباشه، وقتی که مقررات برای تأمین منافع یه گروه خاص طراحی شده باشه، وقتی که دستورالعمل صادر شده فقط به اطلاع افراد معینی برسه، ...، دیگه قانون و مقررات و دستورالعمل نه تنها کارکرد واقعی خودش، که نظم دادن به امور هست، رو نداره؛ بلکه خودش مایه بی‌نظمیه.

قانون و مقررات برای هر گروهی باید متناسب با همون گروه نوشته بشه. قانونی که برای یه گروه زندانی می‌تونه مفید باشه، احتمالن برای یه خوابگاه دانشجویی کاربرد نداره و برعکس.


دارایی‌ها


چند روز پیش سوار تاکسی شده بودم، راننده از هر دری صحبت کرد، از این که رانندگی شغل اصلیش نیست و یه شرکت فروش لوله و شیرآلات داره، ...، تا این که رسید به این که : «دو تا پسر عمو دارم، تقریبن هم‌سنم هستن، یکی‌شون پزشکه و یکی‌شون مهندس؛ اما از نظر مالی من ازشون جلوترم.»

بهش گفتم: «توی حسابداری یه بحثی هست در مورد محاسبه دارایی‌ها؛ وقتی قراره یه شرکتی توی بورس عرضه بشه یا سهامش مبادله بشه، اول ارزش دارایی‌های شرکت رو محاسبه می‌کنن. هر شرکتی دو جور دارایی داره: دارایی‌های مشهود و دارایی‌های نامشهود. دارایی‌های مشهود، همون زمین، ساختمون و ماشین‌آلات و تجهیزاته. اما دارایی‌های نامشهود، موضوعاتی هست مثل اعتبار برند شرکت یا دانش فنی، یا حسن شهرت و کلن چیزایی که ذاتن از جنس پول نیستن. زندگی ما آدما هم همین طوره ما هم یه سری دارایی‌ها مشهود داریم، مثل خونه و ماشین و حساب بانکی و یه سری هم دارایی‌های نامشهود داریم، مثل آرامش و سلامتی و تجربه؛ وقتی می‌خوایم خودمون رو با کسی مقایسه کنیم باید هر دو نوع دارایی‌مون رو در نظر بگیریم.»


سلوک به سوی صبح

کتاب «خروج اضطراری» رو تموم کردم؛ جالب بود. همون طور که از آقای «اینیاتسیو سیلونه» انتظار می رفت، کتاب بیشتر اجتماعی - سیاسی بود. من بیشتر به این جنبه موضوع توجه کردم که یه نفر تا چه حد می تونه به باورها و تعهدات اجتماعی اش پاییبند باشه و البته به این فکر کردم که نظام های اقتدارگرا تا چه حد می تونن مخوف و غیرانسانی باشن.

الآن کتاب «سلوک به سوی صبح» از «هرمان هسه» به ترجمه «سروش حبیبی» از «نشر ماهی» رو شروع کردم.

***
«سلوک به سوی صبح»، صفحه 62:
«زندگی وقتی زیبا و با نیکبختی همراه باشد، جز بازی نیست. البته آدم می تواند زندگی را هر طور بخواهد شکل دهد. می تواند از آن وظیفه ای بسازد یا نبردی، یا زندانی.  اما از این راه هرگز آن را دل افروزتر نخواهد کرد.»