پندها و اندرزها
«این روزا از در و دیوار پند و اندرز میباره»؛ چه با این جمله موافقید و چه مخالف، دنباله نوشته رو دریابید.
«این روزا از در و دیوار پند و اندرز میباره»؛ چه با این جمله موافقید و چه مخالف، دنباله نوشته رو دریابید.
برای آشنایی با نوعی بیماری، به نام کری مصلحتی، دنباله نوشته رو دریابید.
پرنور و بی درنگ،
بر آسمان دشت.
***
بر آسمان غمگرفته این دشت بیامید،
شاید پر از هراس کند، جانهای خسته را،
اما همین شکستن پرهیبت سکوت،
شاید تلنگری شود،
که ز ابری چنین سیاه،
باران شود پدید.
روز پنجشنبه سوار تاکسی بودم و شنونده گفتگویی که شاید خوندنش برای شما هم خالی از لطف نباشه.
دنباله نوشته رو دریابید.
نمیدونم چرا وقتی از کسی میپرسی به نظرت خوشبختی چه مشخصاتی داره و چطوری میشه توصیفش کرد؛ همه امکانات و شرایط خوبی که همین الآن در اختیار داره رو فراموش میکنه و هیچکدوم رو به حساب نمیآره و دقیقن به اون مشخصات و ویژگیهایی اشاره میکنه که توی زندگی خودش در حال حاضر موجود نیست. آیا واقعن همه آدما این طوری هستن؟ خیلی از آدمای دور و بر من این طوری هستن، یعنی اصرار دارن خودشون و دیگران رو قانع کنن که خوشبخت نیستن.
شاید این ویژگی ناشی از کمالطلبی باشه؛ چون اگه کسی ادعا کنه الآن همه چیز خوب و عالیه، شاید این حس رو به همراه بیاره که دیگه لازم نیست برای بهتر شدن یا پیشرفت کردن یا حل مشکلات کاری انجام داد. ولی حس دائمی این که «من خوشبخت نیستم» هم به یه شکل دیگه، آدم رو به مرز ناامیدی میکشونه.
نمیدونم حد تعادلش کجاست، شما میدونید؟
در دنباله نوشته می توانید خواننده یک تمرین، همراه با پاسخ، به صورت خودآموز، از دوره آموزشی مکاتبات اداری کشور بوتسوانا باشید.
دیدید وقتی که آبکش رو توی یه ظرف بزرگ آب قرار میدیم، پر از آب میشه، اما به محض این که از اون ظرف آب میاریدش بیرون، هیچ آبی توش باقی نمیمونه؛ بعضی جلسات سازمانی هم همین طوره، وقتی که افراد توی جلسه هستن، همه در مورد دستور کار جلسه صحبت میکنن، خودشون رو فعال نشون میدن، با شور و حرارت بحث میکنن و ...؛ اما به محض این که از جلسه میان بیرون، همه چی فراموش میشه. انگار نه انگار که توی جلسه بحثی مطرح شده باشه یا کاری برای انجام دادن تعریف شده باشه.
در راستای پست قبل (هل بده) یه مواردی به ذهنم رسید؛ گفتم خدمتتون عرض کنم (امروز از اون روزایی که واژهها بیرحمانه به ذهنم هجوم آوردن):
![]()
اول این که، من توی این چهل سال زندگیم، آی دیوار هل دادم، آی دیوار هل دادم، جای همهتون خالی. فقط وقت کردم که یادگاریای کوچیکی روی بعضیاشون بنویسم، فقط همین.
![]()
دوم این که، هیچ دقت کردین هرچی جدیتر دیوار هل بدید، بیشتر خسته میشید، ولی هیچ تأثیری روی میزان پیشرویتون نداره. پیشنهاد میکنم، شوخی شوخی هل بدید؟
![]()
سوم این که، هل دادن دیوارای سنگی از هل دادن دیوارای سیمانی آسونتره، دست کم دست آدم زخم و زیلی نمیشه؛ در مورد دیوارای آجری نظری ندارم.
![]()
چهارم این که، میدونید بدتر از دیوار هل دادن چیه؛ این که یه دوست، همسایه، یا فامیل مسخره داشته باشی که هی هر شب مست کنه و دیوار هل بده و بعد نصف شبی از توی رختخواب بکشدهات بیرون و ازت بخواد که کمکش کنی و بعد تو توی رودربایستی مجبور بشی بری دیوار اون رو هل بدی. آدم دیوار خودش رو هل بده، بازم صد شرف داره که بره دیوار یکی دیگه رو هل بده.
![]()
پنجم، به نظر میرسه دوستان در این امر شریف دیوار هل دادن خیلی تبحر و تجربه دارن، نظرتون چیه صنفی، انجمنی، چیزی تشکیل بدیم؟
![]()
راستی کسی کت من رو ندیده؟ همین جاها گذاشته بودمش؛ ...
یه مستی نصف شب راه خونهاش رو گم کرد و از یه کوچه بنبست سردرآورد؛ با خودش فکر کرد که چرا وسط کوچه دیوار ساختن. کتش رو درآورد گذاشت کنار دیوار و شروع کرد به هل دادن دیوار تا برسه دم خونهاش. (فکر میکرد خونهاش توی همین کوچه است.)
همین موقع، سر و کله یه دزدی پیدا شد و متوجه شد که یارو مسته و توی حال خودشه، اومد و کتش رو برداشت و برد. بعد از چند دقیقه یارو نگاه کرد و کتش رو ندید. با خودش فکر کرد، خیلی جلو اومدم، بهتره برگردم و کتم رو بردارم.
***
از خوندن این داستان یاد چی میافتید؟ استنباط من از این داستان رو در دنباله نوشته بخونید.
دیروز دیدم، رئیس خیلی حالش گرفته است و برخلاف همیشه، سگرمههاش توی همه.
![]()
***
پرسیدم: چی شده، آقای دکتر؟
فرمودند: هیچی، مدیرکل محترم دستور داده که فلانی (یکی از همکارای مستقر در کارخونه) رو اخراج کنم.
گفتم: آخه واسه چی؟
فرمودند: آخه رابطه مدیر کل با من، مثل رابطه آسمون با انوری میمونه.
![]()
گفتم: یعنی چی؟
فرمودند:
هر بلایی کز آسمان آید / گرچه بر دیگری روا باشد
به زمین نارسیده می پرسد / خانه انوری کجا باشد؟
![]()
***
رئیس جان حتا اگه دمق هم باشن باز طبع ادبیشون برقراره.
اینم از حال و هوای این روزای دفتر ما، گفتم که در جریان باشید.