چراغها را من خاموش مىكنم
قبلن عرض كرده بودم كتاب «چراغها را من خاموش ميكنم»؛ اثر «زويا پيرزاد» را در روزهاى آخر اسفند، از يكى از همكارانم هديه گرفتم. توى تعطيلات كه فرصت خوندنش نشد؛ اما توى اين دو هفته گذشته خوندمش.
واقعن از خوندنش لذت بردم؛ تصويرسازى و شخصىپردازى خيلى عالى بود. داستان خيلى روان و منسجم ارائه شده بود. قطع داستان در انتهاى فصول و شروع آن در ابتداى فصل بعد خيلى هوشمندانه بود و توالى وقايع رو باورپذير مىكرد.
داستان يه سير طبيعى و معمولى زمانى رو تعريف مىكنه و كمتر بازگشت به گذشته داره؛ بازگشتش به گذشته در قالب خاطرهها و يادآورىهاست و كاملن با متن اصلى عجين شده.
راوى داستان يه زن جوون ارمنيه كه با شوهر و سه بچه در دهه 40 شمسى توى خونههاى سازمانى شركت نفت آبادان زندگى مىكنه و خونهدار هست. داستان اطلاعات خوبى از فرهنگ ارامنه و مردم آبادان ارائه مىده و در كنار اون به موضوعات اجتماعى و سياسى اون مقطع از ايران هم اشاره مىكنه.
بيان گفتگوهاى ذهنى نويسنده در كنار صحبتها و واكنشهاش نسبت به اطرافيان خيلي جذابه. در مجموع داستان لذتبخش و جالبيه؛ اما من از نحوه تموم شدن داستان زياد راضى نيستم و به نظرم يه مقدار اغراقآميز اومد.


نویسنده این وبلاگ من بیربطم، مرد، متأهل، 46 ساله.