فرزاد

دی ماه 95 بود که با کمک شبکه‌های اجتماعی، فرزاد، یکی از دوستان قدیمی، رو پیدا کردم. یک گپ و گفت پیامکی داشتیم و بعد قرار شد که برم دفترش، برای تجدید دیدار.

از دوستان دیگه شنیده بودم که بسیار ثروتمند شده و آماده بودم که وارد دفتری پرزرق و برق بشم. همین طور هم بود. محل قرارمان شد یکی از برج‌های خیابان جردن، که بعداً فهمیدم متعلق به خودش بود. سالنی که با هم گفتگو کردیم، سالنی بود با وسعتی حدود 100 مترمربع با سقفی گنبدی شکل و با مبلمان‌هایی بسیار لوکس. میز وسط که دست کم 8 مترمربع بود، پر بود از انواع خوراکی‌ها و تنقلات، از انواع آجیل تا انار دانه شده.

بعد از دوره دبیرستان، حدود 24 سالی می‌شد که ندیده بودمش؛ از خیلی چیزها تعریف کرد: از مدرک پزشکی عمومیش گفت که فقط برای این گرفته بود که عنوان دکتری رو داشته باشه،  از تلاش‌ها و زحماتش توی بیزینس گفت، از این گفت که خانواده‌اش توی دبی زندگی می‌کنن و کمتر فرصت می‌کنن که همدیگه رو ببینن، از این گفت که شریکش توی آلمان هست و بخش زیادی از وقتش توی پرواز به آلمان و امارت صرف می‌شه، از اضافه وزنش گفت، از کسادی و رکود کار توی ایران گفت و خیلی چیزهای دیگه.

از دوستان و آشنایان مشترک‌مون صحبت کردیم و بعد موقع خداحافظی تا دم در ساختمان، من رو بدرقه کرد.

وقتی سطح ثروتمندی آدما به صورت جدی با دیگران متفاوت می‌شه، روش زندگی‌هاشون هم تغییر می‌کنه، اما ذات آدما و نیازهاشون و مشکلات‌شون در اصل ثابته و با هر سطحی از ثروت، تغییر زیادی نمی‌کنه.  

دوست یا هم‌نشین


دیشب یکی از دوستان فیس بوکی فرنگ دیده یا بهتر بگم، فرنگ گشته، یه یادداشتی نوشته بود و یه مفهومی رو توضیح داده بود که من ازش نقل قول می‌کنم و پیشاپیش از این که نمی‌تونم، قانون کپی‌رایت رو رعایت کنم و لینک مربوطه رو این جا بذارم عذر خواهی می‌کنم.

ایشون توضیح داده بود که واژه friend توی انگلیسی کاملن معادل واژه «دوست» در پارسی نیست و توضیح داده بود که واژه دوست در پارسی یک مفهومی از یاری درش نهفته است که در واژه friend  نیست و اگه بخوایم معادل صحیحی برایش پیدا کنیم شاید «هم‌نشین» یا «هم‌صحبت» واژه‌های بهتری باشه و در نتیجه کم عمق بودن سطح ارتباط افراد با همدیگه توی فرهنگ غربی بی‌تأثیر از این موضوع نیست.

منم به قدرت واژه‌ها اعتقاد دارم و به همین خاطر فکر می‌کنم بین آشنا، هم‌صحبت، دوست و رفیق خیلی فاصله وجود داره. نظر شما چیه؟


آرزو

 

به نظر شما يه دوست رك كه در سه ثانيه آدم رو با خاك يكسان كنه چقدر ارزشمنده؟

* * *

چند روز پيش، من و يه دوست قديمى و يه دوست جديد داشتيم با هم گپ مى‌زديم. دوست جديد رو كرد به من و ازم پرسيد: «آرزوت توى زندگى چيه؟» يه كم فكر كردم و گفتم: «تماشا»

- يعنى چى؟

+ هيچى؛ يعنى دلم مي‌خواد بتونم بيشتر و عميق‌تر دنيا رو ببينم. دوست دارم تماشاچى خوبى باشم.

- يعنى همون نگاه كردن.

+ نه؛ يه كم فرق مى‌كنه، آدم وقتى تماشا مى‌كنه، ديگه قضاوت نمى‌كنه، ارزش‌گزارى نمى‌كنه؛ فقط تماشا مى‌كنه، آشنا مى‌شه، به خاطر مى‌سپاره، تحليل مى‌كنه، ...

- جالبه؛ آرزوى قشنگيه.

وقتي اون دوست جديد رفت، دوست قديميم بهم گفت: «تو خودت رو گول مى‌زنى. اين قدر از اين حرفاى قشنگ زدى كه خودت هم باورت شده؛ تو آرزوهاى زيادى دارى كه چون نمى‌تونى بهشون دست پيدا كنى يا احتمال موفقيتت رو كم مى‌بينى يا جرأت تلاش كردن ندارى يا شايدم از سر تنبلى، حاضر نيستى اونا رو به زبون بيارى و يه مشت مزخرفات تحويل مردم مى‌دى.»

* * *

الآن نمي‌دونم من يه آدم تنبلم كه حال ندارم دنبال آرزوهام برم؛ يا يه آدم ترسو كه جرأت دنبال كردن آرزوهام رو ندارم؛ يا يه بچه فيلسوف كه به دنبال شناختن بهتره زندگيه.

* * *

براى شناسايى موجود نامبرده به هم فكرى همه شما خوانندگان روشن و خاموش نيازمنديم. لطفن تعارف رو بذاريد كنار. پاسخ‌هاى تركيبى از هر سه گزينه هم قبوله، به شرطى كه درصد هر كدوم رو مشخص كنيد.

دو سالگی

امروز بی‌ربط نامه دو ساله شد.

سه‌شنبه 22 تیر ماه 89، اولین پست بی‌ربط نامه به نام آغاز نوشته شد و تا امروز با شماست.

لطفن با دنباله نوشته همراه شوید.

ادامه نوشته

عروسی بی داماد - قسمت سوم

تحلیل من از ماجرای مرتضا و مهری رو در دنباله نوشته مطالعه بفرمایید.

ادامه نوشته

عروسی بی داماد - قسمت دوم

دنباله داستان از قسمت اول

ادامه نوشته

عروسی بی داماد - قسمت اول

در دنباله نوشته یه خاطره نوشتم که همه اجزاش واقعیه به جز اسامی.

قسمت دوم : فردا

ادامه نوشته