دیروز برای مأموریت رفته بودم به یکی از شهرستان‌ها، حدود ساعت هشت شب بود که کارم تموم شد. کنار خیابون وایسادم و برای یه تاکسی پراید  زردرنگ دست نگه داشتم. وایساد. در جلو رو باز کردم و سوار شدم.

گفتم: «اگه تا فرودگاه من رو برسونی چقدر خرجم میشه؟» گفت: «چهار تومن»، کمتر از اون چیزی بود که فکرش رو می‌کردم و تقریبن نصف اون کرایه‌ای که صبح داده بودم تا خودم رو به شهر برسونم. خیال کردم باید راننده منصفی باشه. بهش نگاه کردم. تقریبن هم سن خودم به نظر می‌رسید. یه کم تپل بود، موهای جلوی سرش ریخته بود و عینکی بود. ریش‌هاش رو نزده بود و یه کم ژولیده به نظر می‌رسید. گفتم: «چه خبر؟» بدون این که نگام کنه زیر لب غرغر کرد: «بیچارگی، بدبختی»

چند دقیقه‌ای سکوت برقرار شد. موبایلش رو – که یکی از مدل‌های ساده و قدیمی بود- برداشت و همین طور که رانندگی می‌کرد شروع کرد به اس ام اس زدن. یه مرتبه فرمون رو داد به راست تا از یه موتوری سبقت بگیره. چشمم افتاد به عکس دو در سه دختربچه‌ای که روی داشبورد گذاشته بود، خیلی بامزه بود و البته کپی راننده. موبایل رو گذاشت رو داشبورد. پیچید به چپ و نزدیک بود یه عابر رو زیر بگیره. موبایل لرزید -و شاید دل راننده هم همین طور- . موبایل رو برداشت. اس ام اس رو خوند و گوشی رو پرت کرد روی داشبورد.

پیچید به راست؛ از فرعی به اصلی. پژوی نقره‌ای که داشت توی خیابون اصلی راه خودش رو می‌رفت برای پیش‌گیری از تصادف مجبور شد به سمت چپ منحرف بشه. راننده تاکسی دستش رو گذاشت روی بوق و یه چیزایی زیر لب به راننده پژو حواله کرد. گوشی موبایلش رو برداشت و شماره گرفت. «الو، الو، ...». ظاهرن تلفن قطع شده بود. گوشی رو پرت کرد روی داشبورد. سر میدون پیچید جلوی پژوی نقره‌ایه و ازش جلو زد. مسافت کوتاهی رو تا چهار راه بعدی طی کرد.

یه چند تا ماشین پشت چراغ خطر وایساده بودن، به محض این که رسید پشت سر آخرین ماشین شروع کرد به بوق زدن. گفتم: «من عجله ندارم، شما هم نداشته باش.»، با صدای بلند گفت:«عجله ندارم، عصبی‌ام؛ عصبی.»

- چرا؟  مگه چی شده؟

+ زن طلاق دادم. بعضیا گردی‌ان زن طلاق می‌دن؛ بعضیا بیکارن؛ بعضیا ...

بعد انگار که با خودش حرف بزنه ادامه داد: «من چی؟ هیچی. زنم رو طلاق دادم، بچه‌ام رو هم ازم گرفت، پول هم گرفته، حالا وسایل خونه رو هم می‌خواد.... الحمدالله از نظر مالی مشکلی ندارما، غیر از این ماشین، یه مغازه توزیع مواد غذایی هم دارم، نزدیک ترمینال.»

- مگه زنت چه ایرادی داشت؟

+ دیوانه‌ام کرده بود.

- مگه نمی‌گی زنت دیوانه‌ات کرده بود، مگه نه این که طلاقش دادی و مشکل مادی هم نداری، پس دیگه چرا این قدر عصبی هستی؟

سکوت کرد. دیگه اون قدر زیگ زاگ نمی‌رفت. توی بلواری بودیم که مستقیم به طرف فرودگاه می‌رفت. ضبط ماشینش رو روشن کرد و یه موسیقی بی‌کلام آروم فضای ماشین رو پر کرد.

+ کمبود عاطفی هم ندارما.

- منظورت اینه که کمبود جنسی نداری؟

+ آره؛ خَب همونه دیگه.

دوباره سکوت شد. به نظرم ناراحت شد. به نظرم اومد بهتره موضوع رو عوض کنم؛ گفتم: «فکر می‌کنم هم‌سن باشیم.»

+ متولد 56 هستم.

- پس چهار سال کوچیکتری.

+ داغون شدم توی این زندگی.

- تقصیر خودته. سخت می‌گیری.

+ آدم تا نره زیر خاک زندگی‌اش سخته.

- دیگه داری خیلی سخت می‌گیری.

+ شما از زندگیت راضی هستی؟

- اگه زندگی روسخت بگیری، سخته؛ اما اگه آسون بگیری میشه از بعضی بخشهاش هم لذت برد. منم با زنم یه اختلافاتی دارم؛ ولی این دلیل نمی‌شه که از زندگیم راضی نباشم.

+ با هم توافق کردیم که از هم جدا بشیم. گفت بچه رو هم می‌خوام. گفتم باشه. گفت باید ماهی پونصدهزار تومن هم خرجی بچه رو بدی. گفتم باشه. آخه می‌خوام بدونم یه بچه ماهی پونصدهزار تومن خرجشه؟

- خانومت شاغله؟

+ نه.

- چند ساله‌ات بود که ازدواج کردی؟

+ 28 سال.

- 8 سال با هم زندگی کردین؛ از حرفایی هم که می‌زنی معلومه که زنت هم عیب و اشکالی نداره. یه فکری به حال خودت کن.

تاکسی دور آخرین میدون شهر دور زد. سکوت کرد. به همین خاطر به خودم جرأت دادم و ادامه دادم: «می‌خوای چه کار کنی؟ مثلن خیال می‌کنی دیگه کسی دست و پا گیرت نیست و پولات رو برمی‌داری و چندتا سفر خارج می‌ری؟ فکر می‌کنی دوستای مجردت رو میاری خونه و با هم حال می‌کنید؟ 6 ماه هم خوش گذروندی؛ بعدش چی؟ خونه پُرش سه سال هم این طوری زندگی کردی؛ بعدش دوباره می‌ری زن می‌گیری دیگه؟»

تاکسی وارد فرودگاه شد. جوابی نداد؛ منم گذاشتم به حساب این که حرفام رو تأیید می‌کنه. گفتم: «از کجا معلوم که زن دومت از اولی بهتر باشه؟ پریشون حالی از خودته، تا نگاهت رو به این موضوع عوض نکنی این پریشونی برطرف نمی‌شه»

جلوی پارکینگ فرودگاه ترمز زد. 4 تومن رو بهش تعارف کردم و در ماشین رو باز کردم.

+ قابلی نداشت.

- خواهش می‌کنم. زحمت کشیدی.

+ یعنی چه کار کنم؟

- هیچی؛ برو با زنت و بچه‌ات زندگی کن. با خودت و زندگی‌ات لجبازی نکن. خداحافظ.

+ سفر به سلامت

کیفم رو انداختم رو کولم و راه افتادم. ماشین رو گذاشت توی دنده و راه افتاد.