از اول نوروز تا حالا برای چند نفر آرزوی دلخوشی کردین؟ قبل از خودندن دنباله نوشته یه کم فکر کنین ببینین دلخوشی چه جوری به دست میاد. نظرتون چیه؟ بعد از خوندن دنباله نوشته بگین، به نظر شما کدوم نظریه درسته؟



نظریه اول)

دلخوش بودن هم، نیاز به تلاش و کوشش داره، میگید نه، از حافظ بشنوید: «نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی ...»

دلخوشی رو باید ساخت. دلخوشی رو باید ایجاد کرد. دلخوشی خودش، الکی الکی راه نمیافته بیاد دم آپارتمان، بگه من اومدم.

برای اومدن دلخوشی باید برنامه‌ریزی کرد.

باید یه برنامه مالی واقع بینانه داشته باشیم، دل خوش داشتن با جیب خالی و آرزوهای طول و دراز قابل جمع نیست.

باید یه برنامه درست و حسابی برای حفظ و بهبود سلامتی‌مون داشته باشیم و گرنه با درد و مریضی که نمیشه از دلخوشی دم زد.

باید برای رفت و آمد با آدما برنامه داشته باشیم و گرنه با شلختگی در ارتباط با آدما که نمیشه به فکر دل خوش داشتن بود.

...

نظریه دوم)

دلخوشی اینه که ول باشی؛ هر جور دلت خواست زندگی کنی. دلخوشی اینه که خودت رو توی قید و بند و منگنه قرار ندی.

راحت باش، توی زمان حال زندگی کن، دلخوشی خودش میاد.

 

نظریه سوم)

دلخوشی وقتی فراهم میشه که بتونی یه ترکیبی از نظریه اول و دوم رو پیاده کنی.


شاید نظریه سوم خیلی جذاب به نظر برسه؛ اما به نظر شما اصولن نظریه اول و دوم با هم قابل جمع هست؟ مگه میشه هم برنامه داشته باشی و هم هر وقت دلت خواست بزنی زیر همه چی و یه جور دیگه وقتت رو بگذرونی؟